دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

همه گویند شفای من بیمار تویی
 
به که می توانم بگویم؟
مگر درد دوری تو را کسی می تواند بفهمد؟
مگر کسی می تواند بفهمد نبودنت برایم چه عذابیست؟
ساعت هایم ، دقیقه هایم ، ثانیه هایم ، بوی تو را گرفته اند
تویی که نیستی و شاید هیچ وقت نباشی
اما رویای بودنت آنقدر شیرین است
که گاهی فراموش میکنم که نیستی
گاهی آنقدر تو را حس میکنم که از یاد میبرم که نیستی
باور نمی کنم که تو را نداشته باشم
وای... نمی دانی چه میکشم
وقتی به خود می آیم و میبینم بودنت رویایی بیش نبود
آنقدر برایم زیادی که به رویایی از تو هم قانعم
اما تا کی میشود فقط با یک رویا زندگی کرد؟
آخر تک تک لحظه های زندگی واقعیست
نبودنت واقعیست
تنهاییم واقعیست
و بودنت دروغین
آری به خود دروغ می گویم که می آیی
اما باشد... می خواهم همیشه یک دروغگو بمان
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد