تمام شب برای تسکین روحم به سیاهی آسمان خیره میشوم شاید چشمک ستارگان پیراهنش از ناریکی قلبم نجاتم دهد
تمام شب برای ستایش سکوت گوش به آوای شبنم می سپارم
تمام شب برای پرستش پاکی به زیر باران می روم تا از برخورد قطراتش بر کویر صورتم رنگی دوباره بگیرم
تمام شب به خود شب غبطه می خورم
به سکوتش به سیاهی اش به زیباییش به عشق پاکش و به عاشق بودنش
پروانه تمام شب برای خواباندن فرزندش لالایی می خواند و من من تمام شب به نغمه خوانی اش گوش فرا می دهم
و گل آهسته آهسته به خواب می رود...
و من آهسته آهسته صدای شکسته شدن عشق را می شنوم
و اینجا پایان تازه شدن است