دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

پرسیدم عشق چیست:گفت اتش است!گفتم مگر ان را دیده ای؟گفت نه.در ان سوخته ام...

مرگ ان نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ ان است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم...
گوش کردن را یاد بگیر !فرصتها گاهی با صدای بسیار اهسته ای در میزنند...
  سرنوشت ننوشت .گرنوشت بد نوشت: اما... اما باور کن!نمی توان سرنوشت را از "سر" نوشت...
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام...با خبر باش که در حسرت دیدار توام...
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری...پس طبیب دل من باش که بیمار توام...
شاید زندگی ان جشنی نباشد که ما ارزویش را داشتیم...اما حال که به ان دعوت شده ایم پس بگذار تا میتوانیم شاد باشیم...
عظمت عشق را درک کن زیرا به خاکستر وجودت هم رحم نخواهد کرد...!
ای کاش دل هایی که هنوزم می طپد واسه بهار ...در امان بمونن از این بازی تلخ روزگار...
انگاه که خنده بر لبت میمیرد.چون جمعه پاییز دلم میگیرد.دیروز به چشمان تو گفتم که برو...امروز دلم بهانه ات می گیرد...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد