در سپهر زندگی مثل مه و خورشید شد
با تو بی معنی تمام غصه و تنهایی و تردید شد
دلخوشیهایم دگر در ابتدای انتهای خویش بود
با تو گویی فرصتم در عرصهی دلدادگی تمدید شد
آمدی جانا و غم رفت و دگر هم برنگشت
اشک چشمانم به یک شهر دگر نیمه شبی تبعید شد
در نمازم هر قیامی قامتت را یاد داد
سجده کردیم و چنین بر خوبی احساس تو تاکید شد
- تقدیم به خود خود خودت!
- سرخی "دستهایت" به تلافی یک شاخه گل سرخ
- شعر مشکی است به تلافی چشمهایت (حتی اگر چشمهایت قهوهای باشد)
- لعنتی...
دستهایم می شود حتی در آخر عاشق دستان تو
چشمهایم می شود حتی در آخر لایق دستان تو
در چنین دریا مواجی که تن ها و توان ها غرقه اند
ناجی من می شود حتی در آخر قایق دستان تو
- حالا باز هم پیامبر و موسیقی و گل سرخ؟
- هنوز مانده ... ببین...