دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

تیک تاک٫ تیک تاک

از میان جاده پر از گرد و خاک ارابه گردآلودی میگذرد.اسب های سرکشی آن را می کشند و به سرعت در پیچ و خم راه از نظر ناپدیدش میکنند. از دور ٫در دامان سبز و خرم کوه٫ دهکده های زیبایی دیده می شود. ابر های سرخ رنگ به انتظار موکب خویش در کنار افق صف کشیده اند. در سرتاسر بیابان چیزی جز زیبایی دیده نمی شود.ارابه میرسد. سورچی دهنه اسبان را به زحمت می کشد و آنها را نگه میدارد . آنگاه شلاق از دست می نهد. به زیر می جهد.اسب های خسته و کوفته را عوض میکند ٬ گرده نانی برای ناهار خویش می خرد و دوباره به جای می نشیند. پوستین را به خود می پیچد. شلاق را برمی دارد و دقیقه ای بعد در میان گرد و خاک و پیچ و خم جاده از نظر محو میشود....
                                       ***
این ارابه گذران٫ زمان نام دارد٫ زمان! مسافرینش را ما تشکیل می دهیم. راهی را که می پیماییم عمر نام دارد. در این جاده پر نشیب و فراز راه می سپریم تا به گورستان برسیم٬ گورستان ! ارابه زمان می گذرد. در طول راه٫ مسافرین خود را از نظر ناپدید می کند و از آنها چیزی به جا نمی گذارد. هنگامی که پای به دایره هستی میگذاریم مسافری هستیم و راهی که در پیش داریم سر منزلی بیشتر نیست. کودکی٫ جوانی٫ پیری. اما میان هر یک از این سه٫ سالها راه است. این راه دراز را توشه فراوان باید که جز نکوکاری نیست. هان ای آدمیان٬ برای این راه دراز زادی جز این میندوزید:نکوکاری٫ نکوکاری!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد