دیگه
دیگه از خستگی هام خسته شدم
دیگه از وابستگی هام خسته شدم
میزنم تیغ به بند بستگی
مگر آزاد بشم ز خستگی
بسه تنهائی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون هم نفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هرکی دلم من تنگ میشه
تا می فهمه دلش از سنگ میشه
دوستی از رو زمین پاک شده
عشقها و مردونگی خاک شده
هر کی فکر خودش توی قفس
حتی اگه شد بی هم نفس
دیگه بسه دیگه بسه انتظار
ابر رحمت به سر منم ببار
شب تاره شب تاره شب تار
آسمون خورشید رو بردار و بیار
باید حرف دلم رو گوش کنم
غصه دل رو فراموش کنم
دستم رو بلند کنم به آسمون
خودم رو رها کنم از این و اون
دلم رو جدا کنم از آدما
سینه ام رو پر کنم از عطر خدا