دسته گلی در دست به راه می افتم . با چشمانی اشک آلود و قلبی که هنوز می تپد در سینه به عشق بوسه بر دستان گرمت . به عشق بوسه بر دستانی که بند بند انگشتانش حکایت از زحمت و رنجی دیرینه دارد ... بو سه بر دستانی که ...
آهسته قدم بر می دارم تا چینی نازک تنهایی آنهایی که فراموش شده اند ترک برندارد ... آهسته آهسته می رسم به تو ... به تویی که می دانم منتظر آمدنم بودی و چشم براهم تا باز هم به رسم سالهای گذشته بیایم و حتی با شاخه ای گل
دل شادت کنم ...
سلام پدر خوبم ... روزت مبارک .
میدانم که صدایم را می شنوی ، می دانم که مرا می بینی ؛ پدر خوبم اگر می توانی اگر می شود امشب به خوابم بیا تا مثل سالهای گذشته بوسه بارانت کنم . اگر می توانی بیا تا شاید یکبار دیگر در خواب گرمی دستانت را حس کنم . بیا تا من هم مثل دیگر پسران دل خوش باشم به اینکه امسال هم روز پدر ، پدرم در کنارم بوده ... بیا !
می دانم که هستی همیشه در کنارم ، پس :
بهترینم ، مهربانم ، تکیه گاهم ، پدرم : روزت مبارک
]
دریــــابغـــضِ خســــــــــته
وقتی به عرقای روی پیشونیش نگاه کردم دلم می خواست تا نفس دارم دستای محکم و بزرگشو ببوسم.
دلم می خواست مثل بچگیام تو بغلش آروم بگیرم و همه ی گلایه هامو از این دنیا و سختیاش تند تندبگم!!
دوست داشتم سر مو بذارم رو شونشو اونقدر گریه کنم که دیگه هیچ بغضی گلومو فشار نده...
دلم پر می زنه وقتی درو باز می کنم ... میاد تو ... بغلم می کنه...
وقتی تو دلتنگیام نمی تونه هم صحبتم بشه ولی از ناراحتی چشاش خون میفته!!
دلم می لرزه وقتی ناراحت می شه و تو صندوقچه ی غمایی که داره جمعشون می کنه و گلایه نمی کنه...
وقتی شبا که تنهام پهلوم می شینه تا تنها نمونم در حالیکه می فهم اونقدر خوابش میاد که شاید حتی حرفامو
نفهمه...
به قلب بزرگش حسودیم میشه وقتی میبینم با همه ی عشقی که به فرشته ی آسمونیه خونمون داشت هیچ
حرفی در موردش نمی زنه تا من ناراحت نشم.
به عشق پاکش حسودیم میشه وقتی میبینم درد عشقشو تو دلش میریزه و به هیچ کس چیزی نمی گه.
پدرم بود که با دل مهربونش ... خدا رو به من نشون داد
پدرم بود که پاهامو رو پاهاش گذاشت و مسیر زندگی رو بهم نشون داد...