دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

به کوتاهی یک بوسه ...
به کوتاهی یک بوسه ...
 
این جمله را نمی دانم چه کسی برایم یا شاید برای روح خودش می نویسد
اما حسی در من معنی کرده و این بار با احساس یک بوسه ی کوتاه انگشتانم را بر قلم می بالانم که بفهمد من تفکرم را در مشتانم می چکانم و در بهت تنهایی هایی خالی یا پر این تنها منم که تصمیم می گیرم چه وقت تیرگی بر چشمان ذهن ملموسم خیانت کند
من آغوش تفکرم را برهنه از ملامت و درنگ در اختیار یک شهوت خواهم گذاشت
گاهی می خواهم بدانم که دلیل آفرینش یک کرم چیست و بعد بی درنگ به یاد تخریب می افتم و باز می گویم چرا کسی باید بیاید که کرم کونه در رخنه گاهی تنگ و تاریک " به دور از اشک خداوند " به دور از ایمان یک برگ که بی روزنه است به زندگی دوباره باز بار ببندد
من از یک دلیل غم می آیم
از خستگی هم چندشم می گیرد " من از بردن نام تنهایی دیگر مو بر تنم سیخ نمی شود
می دانی .. ! می دانی .. ! آه  ... نمیدانی که چشمانم گناه را لمس کرده و دستانم که روزی پاک و بی قطره ای جسارت بودند اکنون نیستند آن دو دست قدیمی و خودم ... ... ...
اکنون خودم هم آن قدیمی نیستم
به کوتاهی یک تفکر " یک تصمیم "  یک بوسه می ارزد تا بدانی من چیستم ...
اکنون که می نویسم از هر لحظه بد ترم " تخریب ترم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد