یار بی مهر و معشوق بی عشق من سلام
سلام های تکراری مرا حتماً می شناسی
و حرفهای بی جان و خسته ام که از پای افتاده
چرا که هر چه می چرخد وهر جا که می رود باز بی جواب برایم پس فرستاده می شود
نگرانم ، و شاید مردد
چرا که امروز به خیالم رسید که شاید نامه هایم به دستت نمی رسد
هراس وجودم را گرخت کرده است
و نمی دانم در این آشفته بازاری که راه به جایی ندارد چه کنم
گلکم، مهربانم، دلپذیرم اگر نمی خواهی که این جان اندکی که برایم باقی مانده را در انتظار بگذرانم پاسخم را بده
هیچ از تو نمیخواهم جر آنکه بدانم چرا این نامه های خیس از اشک من بی جواب می ماند
می اندیشم و به هیچ می رسم
می روم و به بن بست می خورم
راهی از تو نیست
نشانی از تو نیست
گم شده ام در این بی نشانی ها
دستهایم پوسید از بس که به در خانه ات کوبید
نگاهم خشکید به این ورقه های سیاه
و نمی دانم چرا من بی دلیل از تو گسستم
و نمی دانم چرا آن روز رفتی و من راه را بر نبستم
فکر می کردم که برای ابد در کنارت هستم
من ندانستم و از چشم تو افتادم و شکستم