ما شبیه غنچه های بسته زندگی می کنیم، باید مانند گل ها بخندیم. آن گاه که هم چون گل بشکفیم، زندگی معنا پیدا می کند. اگر کسی وجود خویش را با هستی سهیم نشود، زندگی اش معنا ندارد.
هر کسی به این دنیا پا گذاشته، تا ترانه ای را بخواند، هیچ کس جز تو نمی تواند ترانة تو را بخواند؛ این ترانه فقط و فقط برای تو و صدای ویژة تو نوشته شده. اگر ترانة خویش را نخوانی، دنیا هیچ جایگزینی برای تو پیدا نمی کند و از این بابت، برای همیشه، چیزی را از دست خواهد داد. تو اگر ترانه ات را نخوانی، قدر و قیمت خود را نخواهی شناخت و خود را پاره ای از هستی احساس نمی کنی؛ تو با هستی بیگانه خواهی بود و غریبه می مانی.