دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

تنها آرزوی تکرار نشدنیم بودی... ولی حالا چی حسرتم شدی... یادته چشمای من چگونه در انتظار دیدنت لحظه شماری میکرد... باید هم یادت باشه... یادمه یه بار دستمو گرفتی توی دستات... من اشک ریختم... پرسیدی چرا گریه؟ من که پیش تو هستم... من گفتم: دوست دارم همیشه با تو باشم و دستای تو همیشه در دستای من باشه نه برای یه لحظه... من عشق می خوام از تو نه هوس! آری عشق تو هوسی بیش نبود... درسته که الان دل شکسته پر و بال سوخته ام... درسته که آبتنی کردن درخاطرات کهنه دردی را دوا نمیکنه... درسته چشمای تو با یه نگاه دیگه ذوب میشه... درسته حالا لبخندت واسه دیگرون شده... میدونی من از همون وقتی که مثلا بودی شکستم... من بیصدا شکستم و تو  نفهمیدی...  حالا دیگه از ناودونی احساس اشکام سرازیر نمیشه... آخه اشکی برام نمونده... یادته چه بهونه هایی می گرفتی و من شده بودم رفع نیازت... این قدر غرق در بهونه های تو شدم که تنها بهونه ام که تو بودی از دستم رفت... حالا واسه اون غریبه زود آشنات هم بهونه می گیری... یا نازت دیگه خریداری مثل من نداره... همه میگن تو لایق عشق من نبودی بزار بگن... خودت چی میگی؟ من نمی خوام  دیگه تو غربت هوای رفتن تو بسوزم... ولی محاله که از یادت ببرم... چقدر بده عاشقی دل شکسته باشی... چقدر بده...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد