دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

طفیل هستی عشقند آدمی و پری                  ارادتی بنما تا سعادتی ببری

 

  محبّت

گویند " شغال " از همان جویباری مینوشد که " شیر " از آن می آشامد ؛ و گویند که " عقاب " و " کرکس " به صلح و آرامش از یک طعمه میخورند ...
ای عشق دادگر !
ای که به دستان توانای خویش , خواهش هایم را افسار زدی و گرسنگی و تشنگی ام را به خودداری و عزتمندی مبدل ساختی !
مگذار نیروی توانگر ساکن در وجود من , نان و باده را _ که خواهش جان ناتوان من است _ بخورد و بیاشامد ؛
بگذار از گرسنگی بمیرم , و اجازه بده که دلم از تشنگی گداخته شود ؛
رهایم کن , تا بمیرم و نابود شوم ,
 پیش از آن که دست به سوی جامی دراز کنم که تو آن را لبالب نکرده ای و برکت نداده ای .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد