دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند


گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند


یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌


مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌


یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است


توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است


یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید


آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید


یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند

 
 
 
می خواهمت ...
چنانکه شب خسته خواب را ،

می جویمت ...
چنان که لب تشنه آب را ،

محو توام ...
چنانکه ستاره به چشم صبح ،

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را ...

بی تابم ...
آنچنانکه درختان برای باد !!

یا کودکان خفته به گهواره تاب را ...

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل ...

یاآنچنانکه بال پریدن عقاب را ...

حتی اگر نباشی می آفرینمت !!

چونانکه التهاب بیابان سراب را !!


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی ،

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را !؟

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد