دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

ای گیاه سبز
ای مظهر رویش
زیستن را آغاز کرده ای,
و بسوی بیکران راهی
که آینده و پایان آن را میدانی
میروی.
میروی!
بی آنکه هیچگاه زیستن را از یاد بری.
اما, من!
من چگونه آغاز کنم زیستن را؟!
که در ابتدا و اوان زیستنهایم که
با تبری مواجه گشته ام که برق لبه های تیز آن
امید زیستن و شکوفائی را در من می براند.

به پایان راهم میاندیشم بی آنکه حتی بدانم
آیا این راه را پایانی هست یا......
نمیدانم.
به امید فرداها, چشمانم را بر هم میگذارم.
چشمانم را میبندم و در رویاهایم رسیدن را میبینم
نه به او که به حبابی بزرگ.
به حبابی همرنگ سیاهی شبم.
نمیدانم
شاید خواب باشد
شاید خواب میبینم.
شاید خوابم هشدار تحققی باشد
در جهان بیداریم.
اما میگویند:
" خواب عاشق همیشه چپ است."

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد