دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .

گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که میکاری ،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند ،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید .

از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،
اما خنده ات را که رها میشود
و پرواز کنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید .

عشق من ، خنده تو
در تاریک ترین لحظه ها میشکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست ،
بخند ، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته .

خنده تو ، در پاییز
در کنار دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،
خنده ات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم ،
گل آبی ، گل سرخ
کشورم که مرا میخواند .

بخند بر شب
بر روز ،
 بر ماه ،
بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد ،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم ،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند ،
نان را ،
 هوا را ،
روشنی را ،
 بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم ...
نظرات 1 + ارسال نظر
someone سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ق.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

خنده... ؟
دوستش دارم ... مخصوصا اگه باغث شه توی لپ طرف چال بیفته ...
موفق باشی دوست من ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد