نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که میکاری ،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند ،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید .
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،
اما خنده ات را که رها میشود
و پرواز کنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید .
عشق من ، خنده تو
در تاریک ترین لحظه ها میشکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست ،
بخند ، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته .
خنده تو ، در پاییز
در کنار دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،
خنده ات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم ،
گل آبی ، گل سرخ
کشورم که مرا میخواند .
بخند بر شب
بر روز ،
بر ماه ،
بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد ،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم ،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند ،
نان را ،
هوا را ،
روشنی را ،
بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم ...
خنده... ؟
دوستش دارم ... مخصوصا اگه باغث شه توی لپ طرف چال بیفته ...
موفق باشی دوست من ....