دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست




هدیه
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و ازنهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که درمن جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آورند

به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود

و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انگاشت
سلامی دوباره خواهم داد

می آیم ، می آیم ، می آیم

با گیسویم :
ادامه بوهای زیر خاک

با چشم هایم :
تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار

می آیم ، می آیم ، می آیم

و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده ،
سلامی دوباره خواهم داد.



زندگی شاید آن لحظه مسدودی است
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و دراین حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه ی مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند.


دلم گرفته است
دلم گرفته است

به ایوان می ور م و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشگها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد رضا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ق.ظ http://mrb07.blogfa.com

سلام فاطمه خانوم
وب زیبایی داشتید
به منم سر بزنید

محمد رضا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ق.ظ http://mrb07.blogfa.com

میشه هم سایه بشیم؟

توحید سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:32 ق.ظ http://niid.blogsky.com

این شعر همیشه برای من تازگی داره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد