دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

 
با بیتی از تنهایی های پیچ در پیچ یک پیچک وحشی
می خواهم ترانه ای مکعب از چند تکه یاس خوش بو بنویسم
نور در گیسوی دستانم بالا و پایین می رود
و تنها چند ثانیه می توان برای نبودن خداوند گریست
هر بار که چشم گشودم کسی لالایی خواند
و هر بار که خواستم بخواب فرو روم کسی مرا باز خواند
من پیراهنم خونی است
دستانم گشاده به سوی تاریخچه ی ابدیت انسان
من بار ها برای خداوند اشک ریخته ام
و چشمام در چشمانش گره خورده
روزی بود که پاک بودم
اما حالا تنم در پیله ای از گناه بسته است
افسوس می خورم که تازگی ام نمانده است
افسوس می خورم که حتی تنهایی از من بریده است
در تاریکی اتاقم تنها چیزی که خواهم دانست
این است
که روزی نوبت من هم خواهد رسید ...
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد