شرمنده ام
گفته بودم
دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم
و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
گفته بودم
غبار قدیمی تقویم را
از شیشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم
گفته بودم
صدای سرد سکوت این سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
اما دوباره دل دل این دل درمانده
تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد
هی
همیشه همسفر تنهایی ام
در این شام تولدم بگذار که دفتر دریا هم
گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد.
با من بمان!!!
سلام/ بابا چه شرمندگی/ اصلا قابل شما رو نداره/ این حرفا چیه/ خوب باشه یه سر بیا وبلاگ من حساب بی حساب شیم/ فعلا........................................