دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

به نام آشکار و نهان


برای تو...
که پای بر زمین داری و روی بر آسمان

امانت خدا بر زمین مانده بود.آدمیان می گذشتند بی هیچ باری بر شانه هایشان.
خدا پیامبری فرستاد تا به یادشان بیاورد قول نخستین و بیعت اولین را.
پیامبر گفت ای آدمیان...ای آدمیان این امانت از آن شماست.
بر دوشش کشید.
این همان است که زمین و آسمان را توان بر دوش کشیدنش نیست.
پس به یاد آورید انسان را و دشواری اش را.
اما کسی به یاد نیاورد.

پیامبر گفت
عشق است.عشق است
که بر زمین مانده است.
مجال اندک است و فرصت کوتاه.
شتاب کنید و گرنه نوبت عاشقی می گذرد.
اما کسی به عشق نیندیشید.

پیامبر گفت آنچه نامش زندگی است نه خیال است و نه بازی.
امتحان است.
و تنها پاسخ به آزمون زندگی زیستن است...زیستن
اما کسی آزمون زندگی را پاسخ نداد.

و در این میان کودکی که تازه پا به جهان گذاشته بود با لبخندی پیامبر را پاسخ گفت.
زیرا پیمانش را با خدا به یاد می آورد


آنگاه خدا گفت
به پاسخ لبخند کودکی جهان را ادامه می دهیم
نظرات 1 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ق.ظ http://alisalar.blogsky.com

سلام
ممنون از لطفی که به من کردی و منو تو وب لاگت راه دادی
امیدوارم با این کار آمار وب لاگ هامو نو ببریم بالا

یه خواهش دارم که اگر امکان داره به این وب لاگ هم یه سری بزنی و اگر دوست داشتی عضو شوید کاملا رایگان وبی ضرر می باشد و برای یک بار امتحان که ضرر نداره
www.freepool.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد