دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

چرا باید زندگی را در نگاه یک آینه دید ؟ سردی نگاهش و بی پروایی در سخنش مرا به این باور می دارد که او را نیز باید ترک کرد

من چه زود رازهای پنهان قلبم را با او در میان گذاردم چه زود اشکهایم را برایش ریختم و چه زود به او اعتماد کردم

شیفته ء نگاه همدرد او شدم وعاشقانه دست مهربان دوستی را به سوی او دراز کردم صادقانه و بی پروا گفتم ان چه را که نباید می گفتم .

وقتی به خط ممتدی که آن را زندگی می نامند می اندیشم می فهمم که باید شکست در تمامی ثانیه ها این حکم روزگار است

با شلاق تنهایی مرا حد زنند و در سلول بی کسی حبسم کنند

من محکوم به حبس ابدم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد