هر کس در شب ستاره داشت
و شب ها مونس تنهائیش بود
ستاره من هم تو بودی
تو که تنها مونس تنهائیم بودی
کسی که تمام دلتنگیم را برایش باز گو می کردم
چه آسمانها وچه کهکشانهائی که به ستاره من حسادت می ورزیدند
شب دلتنگیم درست از آن زمان آغاز شد که تو رفتی
رفتی برای همیشه
رفتنت همانند خزانی زود هنگام بود بر بهار دلم
تمام غنچه های دلم در اوج ناباوری ریخت
ریخت و پر پر شد
گلبرگ هایش را جمع کردم و با همراه عطر یادت
در گوشه از طاقچه اتاقم گذاشتم
تا ترنم آن همیشه اتاقم را خوش بو کند
تا از بوی خوش او قناری ام آواز سر خواند
هنوز هم تنها بهانه آواز قناریم
بوی خوش تو در فضای دلم هست
اشکهائی که از رفتن تو از چشمم سرازیر شد
رو گوشه ای خلوت رفتم و ریختم
تا کسی ندونه که دردم چیه
ولی آخرش نشد
و مثل یک آتشفشان خاموش که روزی شعله اون
سر به آسمون می کشه از دلم بیرون ریخت
و چیزی رو که مدتها تو دلم نگه داشته بودم
و اون غم هجر تو بود همه فهمیدن
براستی نمی دونم
چرا همیشه سرنوشت گل پژمرده شدنه؟؟
چرا سونوشت پروانه سوختنه ؟؟
چرا سرنوشت برگ ریختن و افتادنه ؟؟
آیا واقعا باید سرنوشت آدم فراموش شدن باشه ؟؟!!
و سرنوشت دل هم همیشه باید شکست باشه؟
نمی دونم خدا چی باید بگم
شاید قسمت دل هم من شکستن بود
ولی خودت خوب می دونی که خیلی زود شکست
زمونی شکست که اصلا معنی شکست رو نمی دونست
نمی دونست وقتی دلی شکست دیگه نمی تونه بلند بشه
می دونید
اون همیشه دوست داشت من بهترین باشم
دوست داشت که جوری باشم که بهم افتخار کنه
ولی همیشه طوری بود کهاون باعث افتخار من بود
آخه اون بهترین بود
ولی دست روزگار بهترین رو ازم گرفت
روزگار کاری کرد که صدای قناریم دلگیر بشه
ولی چیزی که هست
و بارها و بارها گفتم اینه که
هنوز هم اون بهترینه