مثل مسافر کوچولو آتش فشان خاموش خاطراتم را گردگیری میکنم تا سیاره ام پر از دوده نشه ......................................................................... چه قدر راست می گفتم......چه قدر راست می مردم.......چه قدر راست می نوشیدم......چه قدر راست مست می شدم..... و چقدر راست بالا می اوردم.......زمانی که همه دروغ می گفتند......دروغ می نوشیدند.......و دروغ بالا می آوردند. چه قدر پا به پای این دل دربدر رفتم......از پل تجریش تا شوش....از انقلاب تا کافه نادری.....از میرداماد تا توپ خانه ی بی توپ.......چه قدر در ذهن کوچه باغهای شمرون پیچ خوردم...... چه قدر ساده دلی ام را به پای سادگی نوشتند......چه قدر از کودکان گل فروش چراغ قرمزهای این شهر نرگس خریدم......چه قدر حافظ را به شاخه نباتش قسم دادم....چه قدر سیاهی ها را سفید دیدم......چه قدر بی اجازه بوسیدم......چه قدر بی بهانه عشق ورزیدم......چه قدر دوستت دارم گفتم......چه قدر از عشق سر رفتم......چه قدر خاطرات را شمردم......چه قدر بلیط سفرم را باطل کردم.....چه قدر به جای دانشگاه رفتم آلبالو.....چقدر درد می کشد پیله ی ابریشم پروانه شدن را..... چه قدر خسته ام..... |
خسته ای؟