دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

تکانم ده ......!

 
 
تکانم ده ! تکانم ده !
نمرده این من – بی تو
نمرده ، او هنوزم هست
ولی بی تو ، ولی بی تو
 
که می دانست شبی من هم
کنم باز این کتاب درد
شوم بی روح- بی روح و
بخوانم من غزل را سرد
 
درخت لخت بیرون هم
سرش از هر کجا بالاست
تو دانی او بدون برگ
بمانندم کنون تنهاست
 
تکانم ده ! بلرزانم !
نکن باور که سردم من
نوای آن لبانت را
ز خاطرها نبردم من
 
نفس خواهم ! نفس خواهم !
لبانت را هوس خواهم
بیافشان تو شرابت را
که معجون عسس خواهم !
 
بگو با من ، که در میخانهُ لبهای شیرینت
شراب زندگی ار هست
بریز آرام افیون را
که من آن را ندم از هست
 
شراب آن لبانت را
نگو خشک است میمیرم
اگر از روی سیری بود
منم سیرم  ، منم سیرم
 
شدی آغاز ، بشو پایان
نه آن پایان پیش از این
همان پایان هستی را
که روزی داد ، خــــدا در دین
 
بگفتم دین ، که بردی تو
ز پود و تار – اذهانم
همانی را که گفتم تو
اگر داری من از آنم !!!!!
 
دوباره روح مستت باز
شده کابوس تنهایی
تکانم ده ! تکانم ده !
نگو مرده ز تنهایی !


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد