دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

غروب شد . خورشید رفت. آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت. ناگهان ستاره چشمک زد. آفتابگردان سرش را پایین انداخت. گلها هرگز به معشوقشان خیانت نمی کنند.................
 
هیچ وقت به خودت مغرور نشو.... برگها همیشه وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شدند.
 
خدایا ما اگر بد کنیم ترا بنده های خوب بسیار است. تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست.
 
همیشه با به دست آوردن آن کسی که دوستش داریم ، نمی توانیم صاحبش شویم. گاهی لازم است از او بگذریم تا بتوانیم صاحبش شویم.
 
مهم نیست که قطره باشی یا اقیانوس. مهم این است که آسمان در تو منعکس شود.
 
کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است. شاید دیگر چشم به راهم نمی گذاشتی.
 
لازمه خوشبختی ، جذب چیزهای تازه نیست. بلکه حذف کردن افکار کهنه است. افکاری که به هیچ دردی نمی خورند.
 
افسوس ..... آن زمان که باید دوست بداریم ، کوتاهی می کنیم.  آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم. وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم.
 
به همه لبخند بزن اما با یک نفر بخند. همه را دوست داشته باش اما به یک نفر عشق بورز. در قلب همه باش اما قلبت مال یک نفر باشد.
 
دوستت داشتم................. یادت هست؟ گفتم: دوستت دارم. وتو گفتی کوچکی برای دوست داشتن................. رفتم تا بزرگ شوم. اما آنقدر بزرگ شدم که یادم رفت : دوستت دارم.
 
 چنین گفت زرتشت : عاشقِ عاشقی باش. دوست داشتن را دوست بدار. از تنفر؛ متنفر باش. به مهربانی؛ مهر بورز. با آشتی ، آشتی کن. از جدایی؛ جدا باش.
 
انسانها دو دسته هستند: 1- آنهایی که بیدار هستند در تاریکی. 2- آنهایی که خواب هستند در روشنایی.
 
زندگی کتابی است پرماجرا. هیچ گاه آنرا به خاطر یک ورقش دور نینداز.
 
کوچکترین انسانها کسانی هستند که برای به دست آوردن دیگران ، خودرا هم عقیده و هم فکر با او نشان می دهند.
 
ی دانی چرا بین انگشتان دست فاصله است؟ چون یک روزی یک دستی پیدا شود که این فاصله را پْر کند.
 
آنچه کرم ابریشم تا پایان دنیا می پندارد. در نظر پروانه آغاز زندگی است.
 
فرشتگان از خدا پرسیدند: خدایا تو که  بشر را آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی؟ خدا گفت: غم را به خاطر خودم آفریدم. چون این مخلوقه(بشر) تا غمگین نشود به یاد خالقش نمی اُفتد.
 
اگر کتاب زندگی چاپ دوم داشت هرگز نمی گذاشتم که اینقدر غلط چاپی داشته باشد.
   
اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا. مصمم اما بی خیال. متواضع اما سربلند. مهربان اما جدی. سبز اما بی ریا. عاشق اما عاقل.
 
دستم بوی گل می داد. مرا به جرم گل چیدن گرفتند. ومحاکمه کردند. هیچ کس با خود فکر نکرد که شاید من گُلی کاشته باشم.
 
عشق مثل آب می ماند. می توانی در دستانت قایمش کنی. اما آخرش دستهایت را باز می کنی می بینی نیست. قطره قطره چِکه می کند. بدون اینکه بفهمی ، می بینی دستت پراز خاطره است.
 
زنان هوشیار تر از آن هستند که مردانگی خود را ، به مردان نشان دهند.
 
زندگی نه آنقدر شیرین، ومرگ نه آنقدر تلخ است که انسان شرافتش را به آن بفروشد.
 
آن کس که گریه می کند ، یک درد دارد.     آن کس که می خندد ، هزار و یک درد دارد.
 
انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی زند که خیال می کند ، دیگران را فریب داده است.
 
ترس از رنج ، از خود رنج بدتر است.
 
معلم گفت: عشق چند بخش است؟ یک بار دستم را بالا تا پایین آوردم وبا خوشحالی گفتم: یک بخش.   
ولی وقتی ترا شناختم فهمیدم عشق سه بخش دارد: 1-عطش دیدنِ تو. 2-شوق با تو بودن. 3- اندوه بی تو بودن.
 
روزی «دروغ» به« حقیقت» گفت: میل داری باهم به دریا برویم وشِنا کنیم. «حقیقتِ ساده لوح» پذیرفت وگول خورد. آن دو باهم به کنار ساحل رفتند. وقتی به ساحل رسیدند. «حقیقت» لباسهایش را در آورد. «دروغِ حیله گر» لباسهای او را پوشید ورفت. از آن روز همیشه «حقیقت» عریان ولخت وزشت است. اما «دروغ» در لباسِ حقیقت با ظاهری آراسته نمایان وآشکار می شود.
 
در شرایط دشوارِ زندگی ، مردِ بزرگ به خود سخت می گیرد و مردِ کوچک به دیگران سخت می گیرد.
 
موفقیت مثل توپ فوتبال برای آدمها است. می دویم تا به آن برسیم. وقتی رسیدیم آنرا شُوت می کنیم.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد