چرا وقتی آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یه دنیا میشه
میره یه گوشهء پنهون می شینه
اونجا رو مثل یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخواهی بجمبی پیرت میکنه
وقتی تنها میشم اشک تو چشم هام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه ء دل در میزنه
یاد اون شبها میافتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل ، لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخواهی بجمبی پیرت میکنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمیشه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمیشه
حالا باد داره زاغ ابر ها رو چوب میزنه
اشک ابرها زیاد ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخواهی بجمبی پیرت میکنه
فاطمه جان سلام
خوشحال می شوم به وبلاگ عمو سر بزنی و اگر دوست داشتی باهم تبادل لینک داشته باشیم
سلام فاطمه خانم
خیلی خوب احساستو با شعر منتقل میکنی
خوب هم مینویسی .
اگه دوست داشتی نوشته هاتو برام میل کن تا در
برنامه هایی که میسازم استفاده کنم
موفق باشی
بدرود
منتظرم
مرا که با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا به زخم عاشقان مرهم
دل مرا یکدم ز غم رها کن
..................................................................
نمی توانم سخن نگویم
اگر بپر سد کسی ز حالم
فلک به سنگ کینه ها
شکسته قامت مرا
مگرچه کرده ام خدایا؟
شکسته سر شکسته پا
زیار اشنا جدا
کنون کجا روم خدایا؟
.........................................................
سلام .خوبی
شبت ستاره بارون .
لظت بردم.شاید روزی منم صندوقچه دلم رو باز کنم . امیدوارم بهشه داخلشو .................
از وبلاگ من دیدن کن و البته نظر یادت نره.من خیلی دوست دارم که با هم تبادل لینک کنیم.نظرت چیه؟منتظر جوابت هستم.
بای تا های