دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

یادت هست اَمانتی را که به دست تو داده بودم در بازارِ تجارتِ دل به اندک قیمتی مُفت دادی؟

 

 

ای زندگی چه گستاخانه وجودت را بر آدمی تحمیل می کنی. وانسان  چه بَرده وار این پیام تحمیل را به گوش جان می شنود. بی آنکه بداند وجودت را با نام تقدیر در رگهای هستیش می ریزی.

 

 

یکی بود یکی نبود... اونی که بود تو بودی . اونی که نبود من بودم.

یکی داشت یکی نداشت... اونی داشت تو بودی. اونی که کسی به جز تو نداشت من بودم.

یکی خواست . یکی نخواست... اونی که خواست تو بودی . اونی که بی تو بودن را نخواست من بودم.

یکی بُرد. یکی باخت... اونی که بُرد تو بودی. اونی که دل به تو باخت من بودم.

یکی گفت. یکی نگفت... اونی که گفت تو بودی. اونی که دوستت دارم را به هیچ کس به جز تو نگفت من بودم.

 

 

کاش آن لحظه که تقدیم تو شد همه هستی من. می سپردم که مواظب باشی . جنس این جام بلور است. پُر از عشق وغرور است... اگر بازیچه شود می شکند ...می شکند.

 

زندگی پُر از فرصتهای دست یافتنی است. بهره گیری از بعضی آنها ساده است. بعضی از آنها مشکل. اما زمانی که به آنها اجازه می دهیم رد شوند وبگذرند. به امید فرصتهای بهتر در آینده . این موقعیتها شاید دیگر موجود نباشند. برای همین همیشه اولین شانس را بِچسب.

 

دوست داشتن کاری است آموختنی ... وهمه رنج آموختن را نمی برند.

 

دقتِ اول از پشیمانیِ آخر جلوگیری می کند.

 

اگر یک روز فکر کردی نبودنِ یک کسی بهتر از بودنش هست... چشمانت را ببند وآن لحظه ای که او کنارت نباشد را به خاطر بیاور. اگر چشمانت خیس شد .. بدان داری به خودت دروغ می گویی وهنوز دوستش داری....!؟ هنوز دوستت دارم.

 

 

 

عشق برای تو . احساسم برای تو . زندگیم برای تو . من هیچی نمی خواهم. با قلب واحساس من بازی کن این قلب سرگرمی تو. تو شاد باش من می سوزم. تو بی خیال باش من می سازم. در راه عشق تو مثل آتش سوختم. اینک خاکسترم جامانده است. خاکستری که تنها با یاد محبت و عشق تو دوباره شعله ور خواهد شد. در راه عشق تو چه سختی هایی کشیدم. چه شکنجه هایی دیدم. چه غم وغصه هایی چشیدم. و چه اشکهایی که نگو برای تو ریختم. غرورم را شکستم. از همه گناه هایت گذشتم. همه اینها فدای قلب بی وفای تو. از آن سو؛ تو از عشق سرد شدی. از این سو؛ من در عشق تو سوختم. از آن سو؛ تو بی خیال این دل عاشق من بودی. از این سو من لحظه به لحظه به یاد تو دلتنگ تو بودم. این دل من برای تو است. هرچی می خواهی آنرا بِشکن. بشکن تا من همچنان بسوزم. سوختن در آتش عشق تو به من گرمای یک زندگی براز اُمید را می دهد. تو در آن سو در آسمان به ستاره هایی که چشمک می زنند نگاه می کنی. من در این سو با حسرت به تو نگاه می کنم. ودر حسرت آن روزهایی می نشینم که کنار هم بودیم وهیچ کسی مثل ما همدیگر را دوست نمی داشت. عزیزم تو با آرامش زندگی کن تا من با آرامش تو عاشقانه زندگی کنم. اگر با شکستن این دل من دیدن آن لحظه که در عشق تو می سوزم وبا عشقت می سازم ترا آرام می کند حرفی نیست دلم را بشکن. وبا آن بازی کن.... اما یادت باشد همیشه پشیمانی فایده ندارد....

 

 فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند. دیروز با خاطراتش مرا فریب داد. فردا با وعده هایش مرا خواب کرد وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود.

 

زندگی هنر نقاشی کردن است. بدون استفاده از پاک کن. سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته بر می گردی نیازی به پاک کن نداشته باشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد