کنارم دراز بکش برایم بگو چه کرده اند
واژه هایی را که می خواهم بشنوم برایم بگو تا شیاطینم را برانی
اکنون در قفل است اما اگر صادق باشی باز خواهد بود
اگر بتوانی " من " را درک کنی خواهم توانست " تو " را درک کنم
کنارم دراز بکش در زیر آسمان شرور
سیاهی روز تیرگی شب - در این فلج شریکیم
در ها شکافته گشوده می شوند اما آفتابی به درون نمی تابد
دلهای سیاه بر تاریکی زخم می زنند اما آفتابی به درون نمی تابد
نه - آفتابی به درون نمی تابد
نه - آفتابی نمی تابد ...
آنچه احساس کرده ام آنچه فهمیده ام
ورق بزن سنگ را بگردان
پشت در اگر برایت بگشایمش ...
آنچه احساس کرده ام آنچه فهمیده ام
بیمار و خسته تنها می ایستم
کاش اینجا بودی چون من همانم که در انتظار تو مانده است
و یا تو هم نا بخشوده هستی ؟
کنارم دراز بکش سوگند که آسیبت نمی زند
دوستم ندارد - هنوز دوستم دارد - اما دیگر هرگز عشق نخواهد ورزید
کنارم دراز بکش اما آنگاه که دیگر رفته ام
آن دلهای سیاه کماکان تیره تر زخم می زنند
آری خواهد آمد اما آنگاه که دیگر رفته ام
آری خواهد آمد اما آنگاه که دیگر رفته ام
تا سر حد مرگ مطمئنم که خواهد آمد ...
آنچه احساس کرده ام آنچه دانسته ای
ورق بزن سنگ را بگردان
پشت در اگر برایت بگشایمش ...
( پس تو را نا بخشوده خوانم زین پس )
آه - آنچه حس کرده ام
آه - آنچه می دانم
این کلید را بر می دارم ( آزاد هرگز )
و دفنش می کنم ( من هرگز ... ) در تو
چون توهم نا بخشوده هستی ...
آزاد هرگز ...
من هرگز ...
چون توهم نابخشوده هستی