دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

امروز می خوام منتظرت شم . دفعه ی پیشم کار داشتم نتونستم بیام.توام که انگار نه انگار.نه زنگی .نه نامه ای.نمی دونم کجا بودم همش سین جین می کردن ولی فرار کردم اومدم.دفعه ی پیش که داشتم میومدم پیشت.یه گلای خوشگلی خریده بودم که همه تو خیابون نگاه می کردن.یه چی خورد بهم اولش درد داشت ولی بعد خوب شد.از خواب که بیدار شدم دیدم همتون قاطی کردین سیاه پوشیدین.عکس من و زدین به چل چراغ سره کوچه دیوونه ها.اصلا به من توجه نمی کنینا.قبلا باز جواب سلام آدم و می دادین.منم ناراحت شدم قهر کردم رفتم .یه جا رفتم که آدما بال داشتن فک کردم دیونه شدم ولی وقتی دیدم یه روحانی داره ازم سوالای دینی می پرسه فهمیدم هنوز دیوونه نشدم.سوالاش خیلی سخت نبود فکر کنم ۱۶ بشم.بعد دلم برات تنگ شد البته واسه مامان بابام بیشتر.حالا چون تویی هم اندازه.بعد دوباره اومدم دید.دیگه نه عکسم بود نه کسی ناراحت بود.خیلی خوشحال شدم ولی باز من و ماحال نکردین.توام بعضی وقتا گریه می کردی.وسط گریه یاده یه چیزایی می افتادی.مثل دیوونه ها می خندیدی بعدش مثله دیوونه ترها دوباره گریه.یادته می گفتم قبرستون و دوست دارم خدا کنه یکیم بمیره بعد برم قبرستون.گفتم برم فبرستون دوشنبه بود خلوتم بود.یه تاکسی گرفتم رفتم قبرستون به نامرد گفته بودم دربستا ولی مسافر سوار کرد.الاغ من و نبرد قبرستون مجبور شدم با مینی بوس برم.فکر کنم همه از من خوششون میاد آخه کرایه ازم نمی گیرن هم راننده تاکسیه هم راننده مینی بوسه.رفتم قبرستون.همش به قبرها نگاه می کردم رفتم اونجایی که قبرهای نو تری بود.رسیدم به یه قبر فکر کنم همزادم بود.هم عکسش جفت من بود هم تاریخ تولدش حتی اسمه باباش جالب اینجاست تاریخ وفاتش همون روز بود که برات گل خریده بودم.دیدی اون روز روزه بدی بود هم من نتونستم تو رو ببینم هم این بیچاره مرد.ولی بازم میگم شاید فکر کنی خل شدم ولی همه یه جوری شدن خوده تو هم یه جوری شدی.ببین من منتظرت شدما نگی نامردم.ایناها نگاه کن این همه رو دره خونتون نوشتم.ماه من دیگه گریه نکنیا تو که هیچ وقت گریه نمی کردی نمی دونم مارو که آدم حساب نمی کنی بگی چرا گریه می کنی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد