بی تو
بی تو به روی پلکم لم داده خون و شبنم
بی تو شکسته ام من ذهنم گسسته از هم
بی توچه برگریزی در باغ حمله ورشد
می ریخت استخوانم بر سنگ وخاک کم کم
بی تو اگر بمیرم نام و نشان ندارم
باید بگویم اینک زاین مرگ می هراسم
بی تو نوشتن من محدود یا نحیف است
بی تو است قصه ام گنگ بی تواست شعر مبهم
بی تو نمی شود گفت با هیچکس غمم را
بی توکجاست همدل بی تو کجاست همدم؟
حالا که نیستی تو ای کاش من بمیرم
بی تو دراحتظارم در انتظار مرگم