پروردگارا می خوانم تو را به راستی پاسخم گوی
کدامین نفر زمین را در فرود و آسمان را در بر فراز ابرها
به گونه ای قرار داده است که آسمان بر زمین نیفتد؟
کدامین نفر بر دو اسب باد و ابر مهار زده است؟
آه ای خردمند کدامین نفر اندیشهُ نیک آفریده است؟
احساس آن روز
چرا چشمان پر دردت شکسته است؟
چرا رنگ در امید تو دیگر برای عشق تو پایان ندارد؟
ازین سر در گمی آینده ای را
برای سخت پاشیدن به روی هستی ات آماده کردی
بس که ریختی درد وجودت را به دامان فکر
فکری نمانده برایت به جز فکر دیگری
سروی ولی نه آن سرو پر شکوه
سروی ولی نه در آغوش آسمان
زیبای من تا به کی تازیانهُ طبیعت را به جان خری؟
هزاران بار اگر اشک شرابی را به گونه هایت حس کردی
حال نهایت چه شد؟
گاه می گویم چه می شد من به جز احساس غمگین خاموشی
حس دیگری را با نهایتم احساس می کردم
کاش می شد پنج حس وجودت را کناری
برای حس شیشم واگذارم
و آن حس جدید آشتی را برای شعر از تو نوشتن در اعماق وجودم خاک می کردم
نه می خواهم ببینم بی تو را پیمان
نه می خواهم شنیدن را به جز تو
نه می خواهم حس با دست لمسم
نه می خواهم ببویم گل به جز تو
و در آخر که هستم من بدونت
نه می خواهم ببوسم من لبی را
و آن حس جدید اشتی را برای خود به یادت خاک می کردم
و قلبم را کنارت یاد می کردم
تو را قسم تو ماه من
چگونه ای که من به جز تو دیگر این دنیا را نیستم؟
چگونه ای که هستی ام را با هستی تو احساس کردم؟
آمدی و فهمیدم که دنیا قبل از آن چیزی به جز تو را کم داشت
و آن احساس با تو بودن بود
پاک
خاموش
آرام و درخشان
تو ماه زمینی من
بدان که هنوز که هنوز است احساسم را با احساس آن روز قیاس می کنم
و اینک
چرا چشمان پر دردم شکسته است؟