دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

بارون

ببار ای بارون ببار       با دلم گریه کن خون ببار....

ببار ای بارون ببار        بیاد عاشقای بی مزار ...

د ل آدم که میگیره بد جوری هوای بارون به سرش میزنه ....

بارون ...بارون...بارون

آدم دلش نمی خواد هوا آفتابی باشه ؛می خواد آسمون  ابری  باشه ،گرفته باشه ،هم ناله باشه با دل تنگش وآخر سر هم بباره ...

هی بباره و بباره... اونقدر بباره که زمین دیده نشه ...بارون قطع بشه ،اما هوا باز هم ابری باشه...

اما نمیشه ...حیف که فقط هوس و رویای دل..

نمیدونم شاید دل من زیادی نازک شده ...شاید هم دنیا از اولش همی جوری بوده من خواستم قبول کنم ...شاید ..

اما خدا چقدر مهربونه که همونجوری که برای آسمون اشک درست کرد  آدما رو هم بی نصیب نذاشت

می دونی قدیمیا عادت داشتن می گفتن مرد باش ... مرد که گریه نمی کنه ...اما کاش راستش

رو میگفتن :میگفتن که مرد گریه می کنه اما هر شب تو خلوتش جایی که خودش هست و خدای خودش.

کاش بارون بباره ...همین امشب ....نه!!همین الان ...کاش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد