دختر ابریشمی

قرار نیست

دختر ابریشمی

قرار نیست

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد
 
قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
 
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
 
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
 
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
 
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
 
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
 
 
 
اکنون که شب از نیمه گذشته
و سکوت هم جا را فراگرفته
 
تاریکی و ظلمت سایه خود را بر سر شهر افکنده
و همه در خواب ناز کتم عدم فرو رفته اند
 
من با مهتاب سخن می گویم
از تو از محبت و مهربانیت
 
از عشق، دوست داشتن و صداقت تو
از دستان پر مهر و آغوش پر محبت تو
 
از ثانیه ها، دقایق و ساعت های سخت و ملال آور جدایی و تنهایی
از اینکه هر روز صبح به امید شنیدن صدای گرم و مهربانت از خواب بیدار می شوم
 
از روزهایی که با خیال و رویای با تو بودن سر می کنم
از چشمان خسته و مضطرب خود و از شب زنده داری های خود
 
از امید وصال و از حضور تو برایش می گویم
حضور تو که دلیلی شده تا روزهای سخت تنهایی را سپری کنم
 
حضور تو که باعث شده دنیای پوچ و بی ارزش را تحمل کنم
آری از حضور گرم تو برایش می گویم که روح سرد آدمهای اطرافم را آب کرده
 
از حضور تو برایش می گویم که روزنه امید را در دلم روشن کرده
از حضور تو می گویم که مرا از بایدها و شایدها و خوشی های زودگذر جدا کرده
 
و به عالمی دیگر کشانده و روحم را به پرواز در آورده
و از شور و شعفی که به خاطر حضور تو در وجودم، ایجاد شده برایش می گویم
 
اما چند شبی است که تنها هستم و در سکوت تنهایی غرق شدم
چند شبی است که مهتاب درپشت ابرها پنهان شده
 
و مهتاب را برای شنیدن حرفهایم پیش کش نمی کند
گویی پنداشته دیگر تنها ماه موجود در دنیا نیست
 
حال دیوار را شریک خود قرار دادم و با او سخن می گویم
تا اگر از دوست داشتن خودم نسبت به تو برایش گفتم از حسودی نرود
 
و اگر از غم و درد دوری و هجران و فراق برایش گفتم
از شدت دردهام کمر خم نکند و تنهایم نذارد
 
دوستت دارم عزیز
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد