قلم است و دو کاغذ سفید
بنویس!
_ بی نوا!
سپید همان سپیدار است
و قلم نی لبکی بی نوا
حوالت تو به قلبم نشانه گیر و برو
_ جوخه!
آتش!
سه قطره خون بر درگاه
_قلم
_کاغذ
_سپیدار و ما هنوز.....
.................
هرگز مپرس چرا تنهایم
_کهکشانم
پیش تر از آن که دریابی ام زخم بر داشته ام
هرگز مپرس چرا گریانم
آبی چشمانت را باخته ام
کاین گونه آبی گشته ام
تنها بپرس چرا زنده ام
پروازت را ندیده ام
کبوتر سپید تنهای من
....................
الان که این شعر را می گویم
حدودا یک قصیده است که به دنیا آمده ام
_ پوست می اندازم و یک رباعی نفس می کشم
و اکنون که یک مثنوی از عمرم گذشته است
سکوت سپید را می شکنم و اعتراف می کنم
که یک غزل به مرگم باقیست......
و فردا مرا در گور تاریخی شاعران دزد
خاک خواهند کرد
و بر گورم خواهند نوشت
شاعرکی بود که حقیقت را می دزدید و می نوشت..............!
..............