ای کاش میشد سکوت غریبانه نیلوفرهای اسیر مرداب را معنی کرد
ای کاش میشد صحبتهای گل باپروانه را فهمید
ای کاش میشد شکست را نوعی پیروزی دانست
ای کاش میشد بیشتر مهربان بود و با عشق دیگران را دوست داشت
ای کاش میشدطبیعت را به خوبی درک کرد و به راز گل سرخ پی برد
ای کاش میشد دنیا را از دریچه دیگر دید و واژه هارا طوری دیگر تفسیر کرد
ای کاش میشد دل را با محبت , پاییز را با گل و آرامش را با قلب پیوند زد
ای کاش میشد هیچ چشمی جنگی را نمیدید و هیچ گوشی نام آنرا حتی از فرسنگها فاصله نمیشنید و هیچ زبانی برای بیان اسم آن به گردش در نمیامد و هیچ گوری پذیرای پنهان دسته دسته انسان بی گناه نبود
ای کاش کبوتر صلح پیام آور عشق و محبت بالهای خود را به قصد پرواز بگشاید و به مهمانی پشت بام همه, حتی انان که بدن قفل زده اند برود تا ستاره کوچک خوشبختی را به آنان هدیه