راز دل
می توان خواست ، می توان گفت ؟!! شاید …
نمی دانم خواستن به چه قیمتی و گفتن به چه شکل آیا می توان هر آنچه از دل می گذرد را به زبان جاری ساخت باز هم نمی دانم انگار قرار نیست گفته شوند یا بهتر بگویم انگار قرار نبوده است گفته شوند و حال به این ادراک نیز رسیده ام که خواستن هم نشود.
و این است آرزو ، آرزو را به شرط راز داری می توان داشت ، داشت و نگفت ، نگفت و تحمل کرد و در آخر رضا داد به آنی که رخ می دهد و آنی که حال باید آن را اعتقاد داشت و پذیرفت زیرا رد آن یعنی رویارویی ، رویارویی با هجوم دردها و شکستن زیر پای شرمندگی و ندامت و این شرمندگی قیمتی دارد تا بینهایت و آن است به اندازه ی خرد شدن .
پس بیا آرزو کن و نگو و نخواه که این روزگار ، روزگاریست بس ناجوانمرد که اگر زیر پا لهمان نکند دستی از ما نگیرد ، کاش خواب باشم … کاش این ها کابوس باشد که تمام می شود و کاش در همین نزدیکی انتظارمان را بکشند بی هیچ چشم داشتی از برای عشق
همه ی عمر در اندیشه ی حضور کسی بودم که هرگز نیامد .